داستان گله و گرگ از مهندس مسیب اسمعیل نژاد

ساخت وبلاگ

چوپانی که مزرعه اش دوراز روستااست با گله(شامل تعدادزیادی گاو،گوسفند، الاغ،مرغ، خروس، غاز)را به دست سگها می سپارد و برای سر زدن به خانواده اش به روستامی رود و قرار است تا اخر هفته روستا بماند و به گله توصیه می کند که سخنان سگ پیر را گوش فرا دهند چون او جانشین چوپان خواهد بود و باهوش و دلسوز گله هست و آذوقه لازم را در انبار علوفه دارند و سگ ها وظیفه ی حفاطت و سهمیه بندی عادلانه علوفه ها را دارند واگر مشکل و یا مشاجره پیش آمد به اسب دانای مزرعه و تنها اسب مزرعه مراجعه کنند  بعد از رفتن چوپان سگی جوان و  قوی هیکل و حسودی بنام سگ سیاه به سگ پیر بخاطر رئیس شدنش حسادت می کند  به پیش دوست قدیمیش،  سگ ولگرد (که بخاطر دوستی با کفتارها و تقسیم کردن غذایش با آنها و اجازه دادن برای وارد شدن به گله و شکار چند تا از حیوانها با اینکه سگ ولگرد راضی به شکار حیوانها نبود و کفتارها او را فریب داده بودند بعد از ملامت و تنببه شدنش توسط سگ پیر،  چوپان او را از گله اخراج می کند ) می رود  و قضیه ی رفتن چوپان و  سپردن گله به سگ پیر را به او می گوید و از  سگ ولگرد  کمک می خواهد تا کاری کنند تا دیگر چوپان به سگ پیر اعتماد نکند و تلافی اخراج شدن سگ ولگرد را هم بگیرند نقشه می کشند فردا صبح که گله را به چرا بردند سگ ولگرد با چند تا از دوستای کفتارش به گله حمله کنند و گوسفند چاق و چله چوپان را شکار کند و وقتی چوپان برگشت سگ پیر را تنبیه کند و دیگر به او اعتماد نکند و در چشم او سگ سیاه بیشتر جلوه کند و او را بعد از آن جانشین خود و رئیس گله کند سگ ولگرد شبانه پیش رئیس کفتارها در غار می رود و از فرصت پیش امده خبر می دهد رئیس کفتار به تمام کفتارها دستور می دهد که فردا صبح به گله حمله خواهند کرد سگ ها را زندانی و صاحب گله خواهند شد صبح که شد سگ پیر گله را با بقیه سگ ها به سمت صحرا می برد و سگ سیاه از او  میخواهد گوسفند چاق و چله برای خوردن اب به سمت رودخانه ببرد با نزدیک شدن به رودخانه ناگهان از طرف بالای کوه سگ ولگرد با کفتارها که تقریبا سه برابر سگ ها هستند با سرعت بطرف سگ پیر و گوسفند چاق حمله می کند سگ پیر پارس پارس می کند و به کل گله خبر می دهد هر ده تا سگ گله بطرف کفتارها می دوند صدای همهمه و ترس گله را فرا می گیرد سگ پیر با حالت ترس از سگ ها می خواهد مواظب گله باشند و نذارد گله پراکنده بشوند که رئیس کفتار از راه می رسد و سگ پیر را میزند و سگ پیر زمین میخورد و کفتارها او را محاصره می کنند رئیس کفتار تهدید می کند که اگر همه ی سگ ها تسلیم نشوند گله را نابود خواهند کرد و اگر تسلیم شدند به خاطر دوستی با سگ ولگرد آنها را زندانی خواهند کرد سگ پیر از بقیه سگ ها می خواهد تسلیم شوند سگ سیاه با تبسم به سگ ولگرد نگاه می کند و اعلام رضایت می کند رئیس کفتار و سگ پیر متوجه اعلامت سگ سیاه می شود رئیس کفتار با صدای بلند می خندد و به سگ پیر می گوید که مواظب زیر دستهایت نبودی سگ سیاه مضطرب می گوید که خیانت نکرده است که ناگهان سگ ولگرد به او نزدیک میشود و می گوید به عهدش وفا کرده ولی بجای حمله چند تا کفتار به یک گوسفند و سگ پیر ؛ یک گله کفتار به همه گله حمله کرد و می خندد سگ های گله که مات و حیرت زده ماندند به طرف سگ سیاه حمله می کنند که سگ پیر مانع می شود رئیس کفتار دستور می دهد سگ ها را در طویله زندانی کنند سگ ولگرد با اعصبانیت تمام  بطرف سگ پیر می رود و می گوید انتقام اخراج شدنش را گرفت سگ پیر به او می گوید علت اخراج شدنش دوستی با کفتار بوده و نمی خواست که او اخراج شود و این تصمیم چوپان بوده است سگ ولگرد شروع به خندیدن می کند و می گوید انتقامش را با نابودی چوپان نیز خواهد گرفت.

رئیس کفتار سگ ولگرد را مشاور خود می کند و وظیفه ی برای همه کفتارها محول می کند کفتاری  می گوید امروز مهمانی وسیعی بگیرند و تعدادی از گوسفندان را بخورند و تمام سگ هارو بکشند اما رئیس کفتار می گوید که او قول داده و نمی تواند زیر قولش بزند و اگر دیگر حیوانات بفهمند که رئیس کفتار خلاف قولش عمل کرده، ابروی برایش نمی ماند ولی اگر سگ ها بخواهند فرار کنند یا علیه کفتارها کاری کنند همه آنها را خواهند کشت و باید تا آمدن چوپان صبر کنند و دست به خوردن گله نزنند تا چوپان به کمبود گله شک نکرده و وارد مزرعه که شد دستگیرش کنند سپس هم انتقام سگ ولگرد را بگیرند و هم صاحب کل مزرعه بشوند سپس یک دل سیر غذا بخورند و اینکه باید کل مزرعه را به قلمرو خودشان اضافه کنند تا دیگر هیچ گله حیوان وحشی نتواند وارد این مزرعه شوند رئیس کفتار با سگ ولگرد دور مزرعه شروع به قدم زدن و بزرگ کردن قلمرو خود که با کشیدن دستای خودشان به روی زمین است می کنند.

کفتارها،سگ ها را در طویله کنار اسب زندانی می کنند سگ ها با حالت اعصبانیت سگ سیاه را سرزنش می کنند سگ سیاه با حالت ترس و دلهره از همه عذر خواهی و اعلام پشیمانی می کند اسب دانا می گوید همیشه مسئول بودن نشانه برتری کسی به دیگری نیست بلکه نشان زیاد زحمت کشیدن مسئول نسبت به بقیه است و مسئول همیشه مورد سرزنش قرار می گیرد چه از طرف چوپان چه از طرف بقیه گله و حتی دوستان نزدیکش و گاهی بخاطر سوتفاوهم مورد خشم و نفرت قرارمی گیرد سگ سیاه بطرف سگ پیر می رود و می گوید که مرا ببخش که به تو حسودی کردم قول میدم جبران کنم و اینکه نمیخواست اینطوری بشود  سگی می گوید جزای تو اخراج از گروه است سگ پیر می گوید نه اخراج کار درستی نیست عاقبت اخراج سگ ولگرد این نتیجه را داد باید ببخشیم و سگ سیاه تلاش کند تا جبران کند.
اسب دانا می گوید الان باید راه حلی پیدا کنند تا قبل از اینکه چوپان به مزرعه برگردد سگی می گوید کفتارها می خواهند تا امدن چوپان صبر کنند وقتی چوپان رسید او، را اسیر کنند و، یا از بین ببرند سگ، پیر می گوید این بهترین فرصت برای حل این مشکل است سگی می گوید تعداد کفتارها خیلی زیاد است بهترین راه فرار از مزرعه است شب وقتی کفتار نگهبان خوابید فرار می کنیم سگ پیر می گوید مسئولیت کل گله با ماست و این خیانت به کل گله است و وجدان مان نیز قبول نمی کند که ما فرار کنیم بقیه و ضعیف ها اسیر بمانند سگی می گوید رئیس کفتارها برای صحبت کردن با سگ پیر به طویله دعوت کنیم و او را گروگان بگیریم و از کفتارها بخواهیم مزرعه را ترک کنند بعد از یک روز رئیس کفتار رو رها کنیم سگی دیگری می گوید کفتارها تعدادشان زیاده و از کجا معلوم که دوست ندارند که یکی دیگه رئیس جدید باشه مثل سگ سیاه حتی از اینکار ما تشکر هم کنند سگ پیر می گوید ما تعدادمان کمه باید نیروی کمکی داشته باشیم سگ دم سیاه می گوید ولی از چه کسی کمک بگیریم و از کجا کمک بیاریم اسب می گوید چرا از گرگ های خاکستری که با سگ ها نسبت پسر عمویی دارند کمک نگیریم که با شما نژاد یکسان دارند و مانند کفتارها  سریع و خشن هستند و از کفتارها با سماجت تر و نترس تر هستند  می توانند کفتارها را از مزرعه بیرون کنند تا وقتی که چوپان رسید همه چی بحالت عادی برگشته باشد سگ پیر از بقیه سگ ها می خواهد که یکی از سگ ها این ماموریت را انجام دهد سگ دم سیاه که سریعتر و قوی تر از بقیه سگ ها است می خواهد این ماموریت را انجام دهد سگ پیر با اسب دانا مشورت می کند و می گوید که اگر باز خیانت کنند چه خواهد شد اسب دانا می گوید که سگ دم سیاه عواقب دوستی با دوست دوست نما را را فهمیده و او می خواهد جبران اشتباه کند سگ دم سیاه به سگ پیر می گوید که قسم می خورد دیگر خیانت نکند سگ پیر قبول می کند و قرار شده است که قبل از اینکه کفتارها از خواب بیدار بشوند کفتارها را غافلگیر کنند و از مزرعه بیرون کنند سگ دم سیاه نشان منطقه حکومت گرگ های خاکستری را می پرسد و یک تیکه استخوان را سگ پیر بعنوان نماد به سگ دم سیاه می دهد تا نشان فرمانده گرگ های  خاکستری دهد به او می سپارد.
سگ دم سیاه شروع به کندن خاک نرم طویله به بیرون طویله می شود بقیه سگ ها می خواهند از سوراخ کنده شده بیرون بروند که سگ پیر مانع از اینکار می شود و می گوید که باید در طویله بمانند تا کفتار ها شک نکنند سگ دم سیاه با سرعت بطرف جنگل می دود خود را به اندازه کافی از مزرعه دور کند و برگرد بطرف مزرعه نگاه می کند احساس ترس و اضطراب و نگرانی در چهره اش آشکار است ولی بسرعت به راه خودش ادامه می دهد به بخش ترسناک جنگل که پر از درخت ها و صدای عجیب و غریب است می رسد ، آرام و آهسته و با حالت ترس به اطرافش نگاه می کند انگار در گوشه ای از جنگل تنها موجود زنده ای است که در دل شب دارد آرام راه می رود انگار متوجه سر و صدای چیزی شده که دارد تعقیب اش می کند به دور و برش باحالت ترس و عرق در پیشانی نگاه می کند ناگهان با شکسته شدن چوب خشکی در سمت عقب خود متوجه حمله پلنگی به سمت خودش می شود شروع به فرار کردن می کند پلنگ او را می خواهد شکار کند سگ دم سیاه با سرعت به طرف پایین کوه می دود صدای رعد و برق به گوش می رسد سگ دم سیاه ناگهان در تله چاهی که انسان برای شکار کردن حیوانات وحشی کنده می افتد که دارای عمق کافی برای شکار است می افتد پلنگ بالای سر تله می ایستد و به اینطرف و آنطرف می رود انگار دو دل است می خواهد بپرد داخل تله و سگ دم سیاه را شکار کند سگ دم سیاه یک دستش شکسته و نمی تواند راه برود با حالت ترس و اضطراب به سمت بالای تپه نگاه می کند پلنگ بالای تله ایستاده و منتظر شکار سگ است رعد و برق با نور و صدای بلند باعث ترس و فرار پلنگ می شود باران شروع به باریدن می کند انگار خیال سگ دم سیاه راحت شده از فرار پلنگ و با حالت خش زمین می افتد با صدای رعد و برقی تازه دو باره به هوش می آید دست شکسته اش زیاد درد می کند و با گذشتن روی زمین فریاد میزند دوباره امتحان می کند اما انگار فایده ای ندارد ولی به خودش می گوید باید هر طور که شده از تله بیرون برود و به سمت گرگ ها برود چندین بار تلاش می کند به بیرون تله بیایید ولی هر بار سر می خورد و به ته تله می رسد ولی باز امتحان می کند ناگهان چشمش به ریشه درختی  که در وسط تله بیرون زده می افتد و سعی می کند خودش را به ان نزدیک کند و با کمک از او بیرون بیاد چند بار امتحان می کند و اخر موفق به بیرون آمدن از تله می شود، به اطرافش خوب نگاه می کند و خبر از پلنگ نیست با حالت لنگان لنگان و خیس از باران به راه خودش ادامه میدهد باران پایان می گیرد و ابرهای تیره دارند به کنار می روند و، نور ماه برای او مانند چراغ راه می شود با حالت لنگان به پیش می رود  صدای زوزه گرگ ها به گوش می رسد لبخندی به صورتش می آورد باز ناگهان پلنگ را می بیند که از روبرو دارد به او نگاه می کند با حالت لنگان لنگان شروع به فرار کردن می کند به خودش می گوید باید بخاطر دوستان و گله  مبارزه کند و با پای لنگ نمیشود فرار کرد پلنگ با سرعت دارد به او نزدیک می شود خودش را به سمت پرتگاه می کشد گویی نقشه ای در سر دارد ناگهان به طرف پلنگ برمی گردد و می خواهد با او مبارزه کند پلنگ چنگی به صورت سگ دم سیاه می اندازد که کمی خون از پیشانی و ابرو صورت سگ می آید سگ هم با دست سالمش چنگی به صورت پلنگ می اندازد و به سمت پرتگاه میدود پلنگ با سرعت به طرف او می دود و به طرف سگ می پرد که سگ جا خالی میدهد و پلنگ به طرف دره سقوط می کند و سگ در بالای تپه می ایستد و به دره نگاه می کند  سگ باز به راه خودش ادامه می دهد دیگر ترسی در چهره او نیست  سگ دم سیاه  همانطور که به محل قلمرو گرگ های خاکستری می رسد گرگ ها دور سگ دم سیاه را می گیرند اما سگ دم سیاه می گوید که باید با فرمانده گرگ ها صحبت کنند پیش فرمانده که میرسد استخوان سگ پیر را به فرمانده میدهد بقیه گرگ ها شروع به خندیدن می کنند و علت اینکار را می پرسند سگ دم سیاه حمله کفتارها را می گوید و از آنها کمک میخواهند گرگ ها می گویند چرا باید به این سگ ها و گله کمک کنند و وارد قلمرو کفتار شوند که ارزش جنگیدن با کفتارها را داشته باشند که  فرمانده با حالت خشم به بقیه گرگ ها می گوید که ما با سگ ها از یک نژاد هستیم درست است که آنان خوار و خفت را پذیرفتند و خود را بخاطر یک لقمه اسیر این موجود دو پا انسان کردند با دیگر هم نژادهای خود دشمنی کنند ولی باید هم اکنون به پسر عموهای خود کمک کنند و این استخوان که سگ پیر داده یعنی اگر چهره و صورت ما در این سال ها تغییر کرده اما اصل و، ذات ما یکی است پس باید به سگها کمک کنیم یکی از گرگ ها می گوید درست است که با سگ ها هم نژادیم ایا این همان سگ ها نیستند که در زمستان خودشان غذا می خورند و وقتی ما به گله می زنیم تا دلی از عزا در بیاریم مانع می شوند و به دستور نیاکان مان اجازه جنگ با آنها را نداریم بلکه همیشه خواستیم که به ما بپیوندند و همیشه با اینکه ما قویتریم کوتاه آمدیم فرمانده می گوید الان ما کمک می کنیم شاید روزی ما به کمک پسر عموهایمان نیاز داشته باشیم و اینکه کفتارها بی رحمی را به نهایت رساندند و خبرهای از شکستن مرزها به گوش می رسد که باید درس خوبی به آنها بدهند شبانه گرگ های خاکستری به نزدیکی مزرعه می رسند کفتار نگهبان متوجه رسیدن گرگ های خاکستری میشود کفتار شروع به سروصدا کردن می کند که سگ پیر بقیه سگ ها را متوجه زوزه گرگ ها می کنند و زود از طویله بیرون می روند و گرگ های خاکستری که چندین برابر کفتارها هستند از کوه آروم آروم شروع به پایین امدن می کنند کفتارها از دیدن تعداد گرگ های خاکستری اعصبانی می شوند و کفتار نگهبان را فرا می خواند تا سگ ها ی مزرعه که پسر عموی آنها هستند گروگان بگیرند تا گرگ های خاکستری را تهدید کنند که اگر وارد مزرعه شوند پسر عموهای شان را خواهند کشت اما کفتار نگهبان با شرمساری می گویند که سگ ها فرار کردند که اعصبانیت رئیس کفتار چندین برابر می شود یکی از کفتارها می گوید باید فرار کنیم اما رئیس کفتار می گوید باید بجنگیم  اما یکی از کفتارها می گوید که جنگ کنیم کشته می شویم یکی از کفتار ها می گوید که تعدادی از کفتار ها با دیدن گرگ ها فرار کردند و، تنها عده کمی باقی ماندند که گرگ های خاکستری وارد مزرعه می شوند گوسفندان و گاوها از دیدن این همه گرگ می ترسند و شروع به لرزیدن و بع بع می کنند که با دیدن سگ های نگهبان کمی آرام می گیرند و سگ پیر می گویند نترسید که اینها پسر عموی ما هستند و برای کمک آمدند  گرگ های خاکستری،  کفتارها را محاصره می کنند رئیس کفتارها که از شدت خشم و اعصبانیت داشت چشم هایش از حدقه بیرون میزد می گوید فرمانده چرا سنت شکنی کردی و وارد قلمرو من شدی مگر ما پیمان نبسته بودیم که وارد قلمرو هم نشویم و در طعمه ی هم دخالت نکنیم اینجا قلمرو من است فرمانده می گوید به دورت نگاه کن تو تنهای تنهایی حتی یک کفتار در کنارت نمانده و این بخاطر ظلم و زور گویی تو است که کسی دورت نمانده است جان خودت و گله ات را اینبار  می بخشم و چشم به قلمروت ندارم و دوباره میتوانی در قلمروت حکومت کنی ولی باید بدانی که این پسر عموهای من تنها نیستند و هر زمان بخواهند حمایت من را دارند و دیگر با این گله و سگ ها کاری نداشته باش رئیس کفتار می گوید اینجا برای همه ی ما غذا است بیایید گله را بین هم قسمت کنیم  فرمانده می گوید نژاد و دوستی با ارزش تر از غذا هست و ای رئیس کفتارها اینجا را زود ترک کن و دیگر این مزرعه نیا که ما پسر عموهای خودمان را فراموش نکردیم گرگ های خاکستری با طلوع صبح و، دیدن چوپان، مزرعه را ترک می کنند و گله را به دست سگ ها می سپارند.
سگ پیر و، اسب دانا و بقیه گله از گرگ های خاکستری تشکر می کنند و گرگ ها را بدرقه می کنند.

از نویسنده بزرگ، مهندس مسیب اسمعیل نژاد

غم انگیزترین داستان شهید قهرمان وطن بابک خرمدین...
ما را در سایت غم انگیزترین داستان شهید قهرمان وطن بابک خرمدین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahiha بازدید : 176 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:29