غم انگیزترین داستان شهید قهرمان وطن بابک خرمدین

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

غم انگیزترین داستان شهید قهرمان وطن بابک خرمدین 

نویسنده : مسیب اسمعیل نژاد

بهار ۹۶

برای آزادی کشورش دنبال کمک رفته بود عاشق ترین ، باهوش ترین و شجاعرترین مرد عصر کشورش بود دشمنی که قدرت و قصد کشور گشایی را داشت جلو او ناکام و سرافکنده بود چندین بار به منطقه تحت سیطره اش حمله کرده بودند اما هر بار ناکام و سرافکنده شده و با تلفات سنگین برگشته بودند و کار به دست سومین پادشاه خونخوار و ظالم رسیده بود و میخواست هر طور که شده وصیت و آرزو پدر و پدربزرگش را برای دستگیری و کشتنش به عمل رساند اما حتی از اسم بابک هم میترسید میدانست تورک های آذربایجان و ملت آزادیخواه کشورش با او هم پیمان شده اند او حتی چندین بار شهرهای مختلف کشورش را از دست خلیفه ی عباسی نجات داده بود شاید خرمشهر به احترام بابک خرمدین ، خرمشهر نامیده شد گر چه بابک رهبری اکثریت آزادیخواه کشورش را بر عهده داشت بلکه رهبری خرمدین ها را که از طرف جاویدان بن سهلک برعهده داشت .  با حیله و نیرنگ بابک قهرمان را در خاک عراق دستگیر کردند خلیفه ی عباسی جرات روبرو شدن با او را نداشت از پشت پرده به جمال و هیبت بابک نگاه می کرد و میدانست بابک ابر مرد میدان رزم و کارزار است و میتواند در کوتاهترین موقعیت او را به جهنم بفرستد اول به دوروبر خود نگاه کرد و دید که پر از سربازان و فرماندهان رزمی است سپس به غل و زنجیرهای بابک قهرمان نگاه کرد پرده را با ترس کنار کشید و آمد روی تختش نشست از خوشحالی وصف ناپذیر و از اینکه کار ناتمام پدر و پدربزرگش را داشت در حال تمام شدنش می دید در پوست خود نمی گنجید به همه ی سربازان و فرماندهان متاثر پاداش داد شروع به تحقیر بابک کرد وقتی دید بابک قهرمان با فن بیان و صدای رسا و شجاعت به تمجید ملت و پدر و نیاکانش می پردازد کمی سکوت کرد و فهمید که زبان بابک قهرمان همچون شمشیرش برنده است و جز نیرنگ و  فریب و خیانت افشین و پسر ناتنی اش راهی برای دستگیریش نداشتند دستور داد او را طوری بکشند که در تاریخ ثبت بشود بابک قهرمان و وطن پرست را تکه تکه کردند و بعد از قطع کردن هر یک از اعضایش صبر می کردند تا نعره های بابک گوش آسمان را کر کند اما انگار بابک یل هیچ توجهی به اعضای تکه تکه اش نداشت و فکر و خیالش تنها به وطنش بود و هیچ گونه دردی را حس نمیکرد خلیفه ی عباسی با دیدن این صحنه در حیرت ماند وقتی دید بابک پهلوان دارد صورتش را به خونش میزند تا سرخ شود وقتی علت را پرسیدند گفت ای دشمن بدان و آگاه باش که زردی رنگ صورتم بخاطر از دست رفتن خون از بدن منه نه بخاطر ترس از شما ، برای همین صورتم را بخونم میزنم تا زردی صورتم را نبینید این سخن بابک همه را به وجد آورد و دشمن شروع به تعریف و تمجید وی کرد تا آنجا که خلیفه دستور داد بند از بندش جدا کنند . بابک همیشه قهرمان شهید شد اما همیشه در ذهن و دل تاریخ ملت و کشورش باقی ماند.  

بهار ۹۶ آتیلا۲۱

+ نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۳۹۶ساعت 20:52  توسط مسیب اسمعیل نژاد  | 
غم انگیزترین داستان شهید قهرمان وطن بابک خرمدین...
ما را در سایت غم انگیزترین داستان شهید قهرمان وطن بابک خرمدین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahiha بازدید : 169 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 23:33